عاشق و سرمست و بی پروا منم
بی خبر از خویش و از دنیا منم
در دل دشت و جنون اواره ام
گرد باد سر کش صحرا منم
رنگ اسایش ندیدم در جهان
موج بی ارام این دریا منم
از غم بی همزبانی سوختم
شمع بی پروانه و تنها منم
در نگاه سر کشم پنهان تویی
در دو چشم دلکشت پیدا منم
گرچه همچون شمع یک شب زنده ام
فارغ از اندیشه ی فردا منم
سکه با جان ودلم اویختی
کیس نداند این تو هستی یا منم